اندوه سیلویا

ساخت وبلاگ
فقط همین..

اندوه سیلویا...
ما را در سایت اندوه سیلویا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8andoohesilvia6 بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 10:08

زندگی را گم کردن .. زندگی را فراموش کردن اصلا سخت نیست.. باور کن.. کافی ست از جمع ِ کوچک  و صمیمی دوستانت با بهانه های کوچک و بزرگ غایب شوی..  کافی ست برای خودت بلیط کنسرت نخری .. هوس ِ وقت گذراندن در کافی شاپ را نکنی .. گوشه ی دنج اتاقت را محکم بغل کنی و توی دنیای کتاب ها گم شوی.. کمتر از همیشه آهنگ گوش کنی.. در انتخاب هایت سختگیرانه عمل کنی .. دنبال ِ دلت نروی.. و سر انجام یک روز سرت را از روی کتاب ِ توی دستت بلند میکنی و می بینی خورشید غروب کرده و شب شده و تو تمام ِ روز را و هرچه اتفاق ِ خوب در خودش داشته را از دست داده ای !  چایت سرد شده.. و درست از همین جاست که: تنها قدم زدن برایت دلچسب ترین تفریح ِ دنیا می شود .. و برای آشنایی با آدم های جدید اشتیاقت را از دست می دهی و به آدم های توی کتاب ها اعتماد میکنی .. سلیقه ات در انتخاب آهنگ هایی که گوش میکنی عوض می شود.. دلت برای آدم ها تنگ نمی شود.. سکوت را می فهمی .. سکوت را تر جیح می دهی.. هیاهو و هیجان آدم ها را شنیدن و تماشا کردن از دور برایت جالب می شود اما خودت هرگز  این ها را نمیخواهی!  گذشته ها را محکم بغل میکنی .. آدم ها را سخت ب اندوه سیلویا...ادامه مطلب
ما را در سایت اندوه سیلویا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8andoohesilvia6 بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 10:08

وقتی که همه ی پرنده ها برای زمستون 

به سوی جنوب کوچ می کنند 

یه پرنده ی عجیب و غریب راهش رو کج کرده به سمت شمال

 در حالی که به خودش می لرزه

و میگه : اینطوری نیست که من 

یخ و سرما و زمین ِ پُر از برف رو دوست داشته باشم

بلکه بخاطر این به شمال میرم 

که بعضی وقت ها دوست دارم که

تنها پرنده ی شهر باشم..

 

                                         شل سیلورستاین

 

این دومین باری است که این شعر وبلاگم را  زیبا می کند 

تو یک روز ترانه ی من خواهی شد..

اندوه سیلویا...
ما را در سایت اندوه سیلویا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8andoohesilvia6 بازدید : 7 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 10:08

«بی اعتقاد» همین امشب متولد شد.. وقتی همه خوابیده بودند جز چراغ ِ روشن همسایه ای که هر شب پا به پای من و آقای ماه بیدار می ماند.. ترانه ی کوتا هی ست .. بدون هیچ حسّ خاصی.. نه میتوانی به نامهربانی متهمش کنی و نه دیگر عاشق بدانی اش.. بیشتر شبیه آدم ِ تنهایی ست که زیر نور ِ آقای ماه قدم میزند و برای دل خودش سوت میزند .. آدمی که در خیابان ها سرگردان شده و میخواهد خودش را گم و گور کند ..  آدمی که اعتقادش را از دست داده.. خودش را از دست داده .. آدمی که نا امید شده  نوشتنش سخت نبود .. مثل رودخانه جاری شد و خواست که زندگی کند .. اندوه سیلویا...ادامه مطلب
ما را در سایت اندوه سیلویا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8andoohesilvia6 بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 10:08

  پیامکت زود تر از خودت رسیده.. با یک دعوت ! تو هنوز خوب بلدی حال مرا خوب کنی.. سیلویا دعوتم کرده که در سرد ترین روز های سال توی پارک قدم بزنیم و بستنی بخوریم و حرف بزنیم و بخندیم و سرما هم بخوریم! خوب یادم هست چند سال پیش هم همین ماجرا اتفاق افتاد.. و من همیشه در برابر دعوت های عجیب غریب ِ او تسلیمم.. نمیدانم چرا! شاید چون او را شبیه ترین آدم به خودم دیدم..  درست مثل ِ خودم عجیب غریب است .. اصلا به سن و سالش نمیخورد اما اهل دیوانه بازی ست زندگی را سخت نمی گیرد.. و دست مرا هم محکم میگیرد و با خودش می برد .. کنارش کودک می شوم  خستگی در می کنم  و تمام غصه ها و دغدغه ها و مسئولیت ها و خلاصه زندگی را به او می سپارم.. او خیلی قوی تر از من است.. خیلی محکم تر و من همیشه وقتی از هم جدا می شویم بر می گردم و از پشت سر نگاهش می کنم که دارد می رود  به شانه های محکمش نگاه می کنم .. حالا دوباره بی خبر آمده .. پیامکش زود تر از خودش رسیده .. دعوتم کرده به کودکی کردن.. به زندگی کردن.. و من بعد از این همه مدّت نقش آدم بزرگ ها را بازی کردن قبول کردم که با هم به کودکی بر گردیم و فقط بخندیم و از با هم بودن اندوه سیلویا...ادامه مطلب
ما را در سایت اندوه سیلویا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8andoohesilvia6 بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 10:08

سیلویا.. غمگینم .. نمی دانم شبیه ابرم یا دریا.. فقط می دانم لبریز ِ اشکم .. من امروز گریه کردم .. جلوی آینه .. خودم را محکم بغل کردم و گریه کردم اما آرامم نکرد..  هنوز هم گریه دارم.. چراغ اتاق را خاموش کرده ام.. چراغ ِ اینجا را هم خاموش کرده ام ،توی تاریکی آدم ها صادقانه تر حرف می زنند و راحت تر گریه می کنند.. من آدم ِ تنهایی هستم.. خییلی تنها وقتی دلم می گیرد خودم ،خودم را بغل می کنم ..  وقتی شادم شادی ام فقط خودم را شاد می کند ..  حال ِ خودم را فقط خودم می فهمم من کسی را برای درد دل کردن ندارم..  همیشه تنها قدم می زنم.. و با تو حرف می زنم..  هیچکس آنقدر به من نزدیک نیست که  تو هستی.. راستی هیچکس از خودش نمی پرسد من درد دل هایم را کجا می برم؟! چه می کنم؟!  مگر میشود آدم درد دل نداشته باشد!  حرف نا گفته نداشته باشد!  سیلویا..  تو هم مثل من یک دفتر داشتی و تمام درد هایت را می نوشتی هیچکس هرگز تو را نفهمید ولی بعد از رفتنت من تمام آن ها را خواندم و تو را فهمیدم .. تو را همانقدر که دوست داشتی فهمیدم اما تو حتا این را نفهمیدی ..  چون رفته بودی اصلا باور می کردی سال ها بعد دختری که حتا زبان اندوه سیلویا...ادامه مطلب
ما را در سایت اندوه سیلویا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8andoohesilvia6 بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 10:08